جدول جو
جدول جو

معنی آب چشی - جستجوی لغت در جدول جو

آب چشی
(چَ / چِ)
غذائی که نخستین بار بطفل در شش ماهگی دهند
لغت نامه دهخدا
آب چشی
غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی بکودک دهند
تصویری از آب چشی
تصویر آب چشی
فرهنگ لغت هوشیار
آب چشی
((بْ. چِ یا چَ))
غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند
تصویری از آب چشی
تصویر آب چشی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب پاشی
تصویر آب پاشی
شغل و عمل آب پاش، پاشیدن آب بر زمین و باغچه و گل یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب شیب
تصویر آب شیب
راه آب که از بالا به نشیب آورده باشند، راهگذر آب که شیب بسیار داشته باشد، آبی که با سرعت زیاد حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد هنگام جماع یا استمنا خارج می شود، منی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی بدن در آب سرد، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی عمید
(بِ شَبْ بی)
آب معدنی که در آن شب ّ یا زاج باشد
لغت نامه دهخدا
رهگذر آب با شیب بسیار، و خود آن آب را نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دست برنجن. دست بند
لغت نامه دهخدا
عمل آب پاشیدن بر گل و جز آن
لغت نامه دهخدا
(بِ پُ)
نطفه. منی. آب مردی:
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
غذائی که به ناشتا خورند و آن را نهاری گویند، و در بعض فرهنگها به معنی خوراک جن و پری و طیور آورده اند
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ / لُو)
آبی که برنج در آن جوشیده باشد و آن را آبریس و آشام و آشاب نیز گویند
لغت نامه دهخدا
جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) :
براهام گفت ای نبرده سوار
همی رنجه داری مرا خوارخوار
بخسبی و چیزت بدزدد کسی
از این در مرا رنجه داری بسی
بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد
به پیمان که چیزی نخواهی ز من
ندارم بمرگ آبچین و کفن.
فردوسی.
بپوشم (مرا به آیین به جامه ی عجم
کفن وآبچین ده ز کافور نم.
اسدی.
و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.
لغت نامه دهخدا
سفیدرود، و آن دارای دوشعبه است، یکی موسوم به قتورچای که از خوی گذرد و دیگری رود مرند که در جنوب ماری کند به قتورچای پیونددو در ماریکند شعبه اصلی آقچای که از جنوب چالدران جاری است به آن پیوسته در مغرب جلفا به ارس آمیزد
لغت نامه دهخدا
پاشیدن آب با آب پاش و مانند آن بر زمین و باغچه و جز آن. عمل آب پاشیدن بر گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شبی
تصویر آب شبی
آب معدنی که در آن شب (زاج) باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
اشک سرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب روی
تصویر آب روی
حرمت، عزت، شرف، اعتبار، ناموس، جاه، قدر، شان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خشک
تصویر آب خشک
شیشه آبگینه، بلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چلو
تصویر آب چلو
آبی که برنج در آن جوشیده باشد ابریس آشام آشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب چرا
تصویر آب چرا
غذائی که ناشتا بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب جای
تصویر آب جای
محل آب آب انبار، چشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی تن در آب غوطه خوردن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد در موقع جماع بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
راهگذر آب با شیب زیاد معبر آبی که از بالا بزیر آورده باشند، آبی که در راهگذر مذکور جریان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
((بِ پُ))
منی، آب مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
((تَ))
شنا، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب چرا
تصویر آب چرا
((چَ))
ناشتایی، غذای اندک، خوراک وحوش و طیور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب چلو
تصویر آب چلو
((چِ لُ))
آبی که برنج در آن جوشیده باشد، ابریس، آشام، آشاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب خشک
تصویر آب خشک
((بِ خُ))
شیشه، آبگینه، بلور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب چشم
تصویر آب چشم
((بِ چَ))
اشک، سرشک
فرهنگ فارسی معین
دره ای در منطقه ی کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
آبیاری
دیکشنری اردو به فارسی